تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

ياد ايام

  پسرم  تمام دارو ندار زندگيم  تو اين پست ميخوام چن تا از عكساي بچگي خودمو با بابايي بذارم . چند روز پيش البوم نگاه ميكردم اين عكسا رو ديدم .وقتي نگاه ميكردم ديدم عمر چقدر زود ميگذره . بايد قدر لحظه لحظه عمر رو دونست . و نميشه به عقب برگشت . وقتي اينا رو ميبينم دوست دارم از لحظه لحظه زندگيت عكس بگيرم و برات نگه دارم تا وقتي بزرگ شدي ببيني و لذت ببري .من دوست داشتم اميرم تپلي بشه مثل بچگي خودم . ولي خوب تنش سلامت باشه .                                                      &nb...
30 مهر 1391

عشق من خيلي نازك دله و من نميدونم خوبه يا بده ؟

  فرشته من خيلي دل نازكه . خيلي احساساتيه . عشق من وقتي اذيت ميكنه و من دعواش ميكنم از اينكه دعواش كردم ناراحت نميشه از اينكه من ناراحت شدم گريه ميكنه و تا وقتي بهش لبخند نزنم اروم نميشه . اين بار وقتي مهمون داشتيم و پشت سر مهمونا گريه ميكرد بره و نذاشتم و ادامه داد و گفت منم با بابايي برم بيرون و من وقتي ميذاشتمش تو ماشين گفتم بچه بدي شدي . گريه اش بدتر شد و به حدي كه بابايش بهم گفت بهش بخند و اشتي كن و باي باي كن و بخند تا اروم بشه . وقتي بهش خنديم ديگه گريه نكرد ولي بيرون همش هق هق ميكرده و دلش پر بوده هنوز . و يا يه روز پسر عموش اونو ميزد و اميرم الهي فداش بشم رفته بود بهش ميگفت قهر نكنيا و اونو بوس ميكردبا گريه . و اگه...
21 مهر 1391

قصه گو

سلام  مثل اينكه قضيه جديه فكر نميكردم پاييز اينقدر روم تاثير بزاره و باروم نميشه اينقدر بي جنبه بوده باشم ولي خوب اين چند روز اصلا حس نوشتن نداشتم و خبر خاصي هم نبود بازم مثل هميشه امير علي و سي دي و امير علي و كتاب . ولي يه چيز جديد ياد گرفته و اون كتاب خوندن و قصه گوييه .      روزي حدودا دو ساعتي امير علي كتاب قصه ميخونه اونم كتاب شنگول و منگول و شخصيت اصلي طبق معمول آقا گر گه اس . اگه بدو نيد چقدر شيرين ميخونه . اول كتاب باز ميكنه خودشو ميچسبونه به من تا مطمئن باشه من گوش ميدم و شروع ميكنه:          هدكي (يكي) بو د و هدكي آقا گرگه بود در ميزنه  ارد ميخره و دستاش...
16 مهر 1391

روز قدم گذاشتن فرشته ي مامان وبابابه زمين

  تواين روز طلايي تو اومد ي به دنيا     وجود پاكت اومد تو جمع خلوت ما  تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز   از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا    امروزبهترين روز زندگي من وباباست .امروز فرشته ي ما به دنيا اومد بهار زندگي ما روز يكشنبه  دوازده اريبهشت سال 1389 ساعت 9 : 10 صبح در بيمارستان دهخدامتولد شد.البته اين وروجك اولش ما وهمه دكتر ها رو خيلي ترسوند چون گريه نكرده بود وبه دستگاه منتقل شده بود. تمام خانواده نگران بودن ولي خدا رو شكر به خير گذشته بود وبعد از يك ساعت به پيش ماماني منتقل شدي.  با وجود اينكه در د زيادي داشتم دوست نداشتم چشم از...
15 مهر 1391

امير علي لپو

  ميدونيد من وقتي به دنيا اومدم 2900 گرم وزن داشتم و قدم 49 سانت بود . ولي كم كم وزن اضافه كردم .خيلي قلنبه نبودم ولي دو تا لپ آويزون داشتم و بخاطر همين عمو اسماعيل اسممو گذاشته بود امير علي لپو.           واي كه چقدر خوردني لپاي عشقم                               ...
15 مهر 1391

سوار كار ي متنوع

  وقتي خونه خاله بتول بودم پارمين جونم يه اسب خوشگل نارنجي داشت منم خيلي سوارش ميشدم و چون پارمين نميتونست سوار بشه من خيلي خوش بحالم ميشد .       اينم سوارشدن روي هاپو تو باغ وحش مشهد  اسب بود هم كوچولو و هم بزرگ .منم ميخواستم سوار بشم ولي ماماني اجازه نداد اسب بزرگ رو سوار بشم ومنم به اسب كوچولو  قانع شدم    ا ينم سواركاري واقعي با يه عالمه خنده و كلي ذوق                                                        &...
15 مهر 1391

مارفتيم دعواااااااااااااااااااااا

  سلام ني ني ناز نازيها . ما چند روز پيش رفته بوديم مسافرت شمال و امير علي من اولين بار بود ميرفت دريا و عشق من اولين بار بود اين همه آب ميديد .قبل از رفتن بابا جوني ميگفت ميخوام ببرمت دريا و اونجا خيلي آب هست ميگفت بريم بخوريم .   وقتي رفتيم كنار ساحل هوا باروني بود و كمي سرد وعشقم تازه از خواب بيدار شده بود وقتي دريا رو ديد كمي ترسيد و چون خواب آلو هم بود  محكم چسبيده بود به من و واكنش خاصي نداشت . خيلي هوا بد بود و ويلا گرفتيم و بارون ميباريد .      اينم اولين باري كه عشق من دريا رو ديد   غروب كه بارون نم نم ميباريد باز رفتيم ساحل و اين دفعه حالا بيا امير علي رو از...
15 مهر 1391

بازم جشن و بيرون و خوشحالي و بازي

                                      جمعه  سالگرد ازدواج  و همچنين فارغ التحصيلي عمو ابراهيم  و زن عمو فاطمه بود و و همه خانواده رو به صرف نهار دعوت كرده بودند .همگي رفتيم بارجين خيلي خوش گذشت . تبريك ميگم  . وايييييييييييييي كيكم خورديم خوش مزه بود و اونجام يه درياچه بود منم كه عاشق آب و يه پاركم بود و بازم من عاشق تاب بازي هم هستم .خلاصه خيلي  خوش بحالم شد و بازي كردم .                                      &nbs...
15 مهر 1391

داستان كاكل فري من

سلام خوب هستيد دوستاي نازم . داستان  ما از اين قراره كه :عشق من امير علي روزي كه متولد شد   كاكل نداشت تا  چه برسه به اينكه كاكل زري باشه . يه پسر ك كم  مو بود و همش چند تا دونه مثل شويد مو داشت . و از قضا تقريبا 7 ماهه بود اون چند تا مو هم ريخت و اول موهاي بغل سرش ريخت و(به قول آقا جون  حاشيه موهاش ريخت ) و بعد موهاي وسط سرش ريخت و سرش برق ميزد از كچلي .  ولي يه اتفاق جالب افتاد.رفته رفته به كاكلش اضافه شد  ولي بازم كاكل زري نشد كه     يه كاكل فري تمام عيار شد  . موهاش به هيچ كدوم ما نرفته بود . ولي به عمه جون رفته بود . خيلي موهاش فر فر زير بود . و موقع شونه كردن لاي شونه گير ميكرد اذي...
15 مهر 1391